جنگ جنگ تا...

بسم الله...

 

بحث بر سر جنگیدن یا نجنگیدن نیست...

بحث بر سر چگونه جنگیدن و بر سر چه چیز جنگیدن است.

وگرنه، جنگ سرنوشت محتومِ بشر است. 

۲۳:۵۶
عین الف
۲۲ شهریور ۰۰ , ۱۶:۱۵

سلام علیکم

بسیار محل تأمل است.

پاسخ :

سلام خدا بر شما...
به قول عین. صاد، همه می‌جنگند...همه سختی می کشند...حتی کافران برای دنیای خودشان شب بیداری ها دارند...
باید ببینیم برای چه می جنگیم...و برای که.

عین الف
۲۲ شهریور ۰۰ , ۱۸:۴۴

احسنت!

رفتم و باز از روی کتاب «حرکت» این بخش را خواندم:

«ان تکونوا تألمون فانّهم یألمون کما تألمون و ترجون من الله ما لا یرجون»؛ اگر شما در مسیر حق رنج می‌برید و درد می‌کشید، آن‌ها هم رنج می‌کشند با این تفاوت که شما امیدی دارید، ولی آن‌ها همان را هم ندارند. «ان یمسسکم قرحٌ فقد مسّ القوم قرحٌ مثله»؛ اگر شما زخم دیده‌اید، آن‌ها هم زخم دیده‌اند.

ما باید خودمان را بی‌دین‌هایی که برای هیچ می‌ایستند، با همه‌ی حلقه به گوش‌ها و زندیق‌هایی که تمام هستی‌شان را فدا می‌کنند بسنجیم، نه با پیامبر، نه با ابوذر، نه با سلمان، بلکه با همان بی‌دین‌هایی که برای هیچ و پوچ می‌دوند.»

پاسخ :

امان از حرکت...

و امان از حرکتی که من نداشتم و ندارم...هیچ وقت. 

چقدر دلم خواست یه کتاب جدید از عین صاد شروع کنم...
چقدر سخته شروع مسئولیت و سازندگی...از حجمش می ترسم..می ترسم دوباره وسط کار مجبور شم رهاش کنم. 
سارا سماواتی منفرد
۱۶ دی ۰۰ , ۱۴:۱۳

سلام

 

همش این جملتون از وقتی خواندم تو سرم می چرخه که جنگ سرنوشت محتوم بشر هست ... و سوال مهم بعدش جنگیدن بر سر چی؟

پاسخ :

جنگیدن بر سر چی رو انتخاب شما مشخص می کنه. 
قرآن می فرماید همانقدر که شما سختی می کشید کفار هم در راه هدف شان سختی می کشند...

به قول عین.صاد: طرف شب تا صبح بیدار می مونه، نگهبانی میده، فقط برای پول... به اون دنیایی هم اعتقاد نداره...اون وقت ما نمی خوایم یه کم در راه حق سختی بکشیم؟


شما چه اینطرف باشید چه اون طرف چه هر طرف، مجبورید بجنگید.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

روزهایِ تَبـعید

...در این اِشکستگی‌ها صد درستی‌ست ...

سوار پیش آمد و گفت: جلودارها هنوز خبری از شهر نیاورده‌اند. بیم آن دارم که امشب را هم در راه باشیم.
عبدالله پاسخ داد: نه جوانمرد. نه. بد به دلت راه نده. چند فرسخ بیشتر تا دیارمان نمانده. خدا بخواهد قبل از تاریکی کامل هوا خواهیم رسید.
تاجر جوان با لبخندی پر از امید، سوار را بدرقه کرد و سوار که چند سالی از عبدالله بزرگتر بود، مسیر بازگشت به انتهای کاروان را پیش گرفت در حالی که با خود می‌گفت:« این جوانک نه خستگی می‌شناسد نه خطر.»

Designed By Erfan Powered by Bayan