این آخرین نفس...برای دیدنت...

به عنوان یه پسر انقلابی این رو می‌تونم بگم که شبیخون رسانه‌ای انقدر زیاده...انقدر زیاده...که در مواجه با کنشگری یه پسر دین گریز یا دختر بی حجاب یا فرد مسن برگشته از انقلاب و نظام و تمام آرمان‌های قبلی خودش، احتمالِ نادانسته بودن اون کنش خیلی بیشتر از دانسته و معاندانه بودنشه. 

اگه وسط روز چند میلیون بار توی گوش‌ت نجوا کنن که الان شبه، تو هم به روز بودن روز شک می‌کنی.

 

جبهه باطل امروز به عریان‌ترین شکل خودش در طول تاریخ داره جلوه‌گری می‌کنه و همه ما به نوعی قربانی این ترور فرهنگی هستیم.

یادمون نره که نبرد دیروز و امروز و فردای انقلاب اسلامی با مدرنیته، یکی از مخوف‌ترین و شاید مخوف‌ترین نبرد جبهه حق در طول تاریخ باشه.

 

 

پ.ن: و من اصلا تعجب نکردم وقتی مادرم بعد از چند بار بیرون رفتن با دوستاش، حرفای بی‌بی‌سی رو تکرار کرد، بدون اینکه تا حالا بی‌بی‌سی دیده باشه.

رسماً به آخرالزمان خوش آمدید. 

۱۳:۵۹

روزهایِ تَبـعید

...در این اِشکستگی‌ها صد درستی‌ست ...

سوار پیش آمد و گفت: جلودارها هنوز خبری از شهر نیاورده‌اند. بیم آن دارم که امشب را هم در راه باشیم.
عبدالله پاسخ داد: نه جوانمرد. نه. بد به دلت راه نده. چند فرسخ بیشتر تا دیارمان نمانده. خدا بخواهد قبل از تاریکی کامل هوا خواهیم رسید.
تاجر جوان با لبخندی پر از امید، سوار را بدرقه کرد و سوار که چند سالی از عبدالله بزرگتر بود، مسیر بازگشت به انتهای کاروان را پیش گرفت در حالی که با خود می‌گفت:« این جوانک نه خستگی می‌شناسد نه خطر.»

Designed By Erfan Powered by Bayan