کاش بیاد به خوابم...حتی برای دعوا!

امشب دلم می خواد برم یقه عین.صاد رو بگیرم و بگم آره، من با این ظرف کوچیکم به درد مدینه فاضله افلاطون هم نمی‌خورم چه برسه به مدینة النبی! خب که چی؟ 
اصلا تو خوبی...من مثل تو نتونستم تا 18 سالگی یه دوره ادبیات غرب رو تموم کنم.
من مث تو نتونستم ظرف روحم رو بزرگ کنم. 
من نتونستم اونجور که تو بلد بودی تو روابطم موفق عمل کنم.
اصلا من گند زدم...خب که چی؟

 

هفت آبان هزار و چهارصد و یک

۲۳:۱۵
آسـِ مون
۰۹ آبان ۰۱ , ۱۳:۰۸

زاویه نگاه ازن پستو دوست داشتم..

منم کاش شهید مطهری بیاد به خوابم

و یه تیر حرومم کنه..

پاسخ :

واقعا نیاز داریم باهاشون حرف بزنیم...
واقعا...
حمیدرضا ‌‌‌
۱۰ آبان ۰۱ , ۲۲:۲۳

با خودم میگم شاید نباید هیچ‌وقت صفایی حائری میخوندم. ولی کار از کار گذشت و شاید اون وقت به یه تسلی نیاز داشتم. شاید بهتر بود نمی‌خوندم...

پاسخ :

چرا؟

تو رو با یه منِ بزرگتر توی وجودت آشنا کرد و رفت؟
حمیدرضا ‌‌‌
۱۲ آبان ۰۱ , ۲۰:۲۳

شاید (البته احتمال میدم) من رو با خود واقعی و کم ظرفیتم رو به رو کرد و باعث شد داد و فریادم در بیاد و خودم رو بشناسم که چقدر کمم! و باعث شد بدم بیاد از رشد کردن. شاید یک مقدار زمان نیاز دارم تا با وضعیت حالم کنار بیام...

پاسخ :

اوهوم...
به قول خودش آدم وقتی با انباری درهم و به هم ریخته وجودش روبرو میشه ممکنه قید مرتب کردنش رو بزنه! ولی نباید قیدش رو زد. باید آروم آروم رفت جلو. به خودت، به خودِ کوچیک تر درونت، زمان بده تا آروم به سمت منِ بزرگترت حرکت کنه ان شاءالله. 
شاگرد بنّا
۱۴ آبان ۰۱ , ۱۱:۵۶

از هر آدم فقط یکی تو کل آفرینشه. مُهره ی خودمون باید میوه بده.

پاسخ :

اتفاقا الان چند روزه با همین ادبیات مشکل دارم، میوه دادن...یعنی چی؟ نتیجه ش فقط اینه که آدم تو تک تک لحظه هاش کنار کلی مشکل درونی، استرس اینم داشته باشه که واااااااااااااای میوه ندادم!
به قول دوستی، خستگی هم یه بخشی از راهه...یه بخشی از رشده. 
أنارستان ...
۲۱ آبان ۰۱ , ۱۴:۱۵

حالا کی گفته ۱۸ سالگی فلان طور شدن مقیاس و شاخصه؟

پاسخ :

نه واقعا مقیاس و شاخص نیست. ولی آدم حقارت خودش رو حس می کنه به هر حال. سرگرم بازیچه ها شدن رو داره می بینه...
آدم گاهی خودش رو با همین سوال شما آروم می کنه...آدم گاهی میگه موقعیت افراد با هم متفاوت بوده...ولی به همینم که نگاه می کنه می بینه موقعیت علی صفایی خیییییلی بدتر بوده و گرفتاری هاش خییییلی زیادتر.
و آدم اینجا شرمنده خودش میشه...
أنارستان ...
۲۲ آبان ۰۱ , ۱۷:۵۸

نه اصلا اینطور نیست. اصل همینه هر کسی شرایطی داره کمبود ها و موقعیت هایی گاهی بد استفاده میکنه گاهی خوب. گاهی در اوج رنج شکوفا میشه یک نفر گاهی در اوج رنج سقوط میکنه. گاهی در اوج رفاه رشد صورت میگیره گاهی در اوج رفاه سقوط. سن اصلا ملاک نیست. شرایط ملاک نیست. اون رشد وسعی مهمه.

رشد همواره به معنای جلو رفتن نیست، گاهی حفظ شرایط رشد حساب میشه، گاهی حتی عقبگرد رشده گاهی هم پیشرفت.

و نگران بودن برای پیروز نشدن در مسابقه خودش عواقبی داره.

ما آقای صفایی حائری رو داریم. آقای جهانگیرخان قشقایی رو هم داریم که تازه چهل سالگی شروع میکنن.

استاد ما همیشه میگه به هر کس دیرتر عطا بشه بهتر عطا میشه

پاسخ :

این
کامنت نبود. 
یه کلاس درس چند واحدی بود
که شاید استاد شما بدون اینکه خودش خبر داشته باشه به واسطه شما 
اینجا برگزارش کرد. 


+ حرف علی صفایی هم همینه. منتهی حرف دیگه ای هم دارن و اون اینه که ما باید به مقدار فهم مون عمل کنیم. و من می دونم به فهمم عمل نکردم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

روزهایِ تَبـعید

...در این اِشکستگی‌ها صد درستی‌ست ...

سوار پیش آمد و گفت: جلودارها هنوز خبری از شهر نیاورده‌اند. بیم آن دارم که امشب را هم در راه باشیم.
عبدالله پاسخ داد: نه جوانمرد. نه. بد به دلت راه نده. چند فرسخ بیشتر تا دیارمان نمانده. خدا بخواهد قبل از تاریکی کامل هوا خواهیم رسید.
تاجر جوان با لبخندی پر از امید، سوار را بدرقه کرد و سوار که چند سالی از عبدالله بزرگتر بود، مسیر بازگشت به انتهای کاروان را پیش گرفت در حالی که با خود می‌گفت:« این جوانک نه خستگی می‌شناسد نه خطر.»

Designed By Erfan Powered by Bayan