به نام خدا
با توضیح اینکه همه چیز مثل قیفِ وارونه است، قانع شدم که توی دبیرستان، سختی ساعت ها درس خوندن رو تحمل کنم. یه کم بعد قرار شد کم کم آماده شم برای آزمون ارشد. بعد نوبت به خدمت رسید. الان وسط بحبوحه سربازی، دوباره صداها بلند شده که اگه می خوای تو این نظام کار کنی و جلوی نامردی نامردا بایستی، باید حرفت رو بخونن...پس اصلا واسه دکتری خوندن شک نکن.
و من هنوز مرددم...نمی دونم برند « آقای دکتر... » ارزشش رو داره که به خاطرش چهار یا پنج سال از عمرم رو بذارم؟ توی این مدت نمی تونم کارای مفیدتری انجام بدم...؟ احساس میکنم نقش خدا توی این تحلیلِ «آقای دکتر...» کمه.
بهش مشکوکم...
بیست آبان هزار و چهارصد و یک