به نام خدا
- نمیتونم دغدغهها و خستگی و حوصله سر رفتنهای یه نفر دیگه رو هم تحمل کنم.
- پس غلط کردی ازدواج کردی.
- راه دیگهای نداشتم، یا باید ازدواج میکردم یا به گناه میفتادم.
- میخواستم به همین برسی که راه دیگهای نداشتی. پس درست کردی که ازدواج کردی!
- ولی با پای یکی دیگه راه رفتن خیلی سخته. گاهی مجبوری آرومِ آروم بری تا همسر و همپایی که انتخاب کردی بتونه بهت برسه.
- برای اونم خیلی جاها همینطوره.
- گاهی وقتا اعصابمو به هم میریزه.
- اگه هدف آرامشه، اگه قراره لباس همدیگه باشید، باید یاد بگیری ببینی و نبینی. بشنوی و نشنوی.
- ینی چی؟
- یعنی یه کم بیخیال شو. قرار نیست همه چی همیشه سر جاش باشه. زندگی با پروژه سر کارت فرق داره. یه روزی تو خستهای، یه روزی هم خانمت. حالا از راه میای و میبینی ظرفا مونده، یا خونه جارو نشده. تو ببین و نبین.
- اینکه باید خودمو به نفهمی بزنم خیلی برام درد داره.
- دردِ جر و بحث و ناراحتیای بعدش بیشتره. شریکت کامل نیست، همونطور که تو. اگه بخوای ذرهبین بگیری دستت فقط به زندگیت آسیب میزنی. پس باید نفهمی. باید چشماتو ببندی تا آروم بگیری.
یه کلام: باید گاو باشی.
پ.ن: دعوت میکنم از سکوت، مخروط ناقص مشکی و تمام متاهلین که در ادامه جمله زیر یه پست بنویسن، لطفا:
برای داشتن یک زندگی مشترک موفق، باید...