من این روزها بر لبه تیغ راه می‌روم

به نام خدا

 

این روزها لبه تیغی حرکت می‌کنم که یک طرفش اصرار دارد تو نماینده خدا روی زمینی و تو همین جسم و تن خاکی نیستی و خودت را به کم نفروش...و لبه دیگرش اصرار دارد که رها کن حرف‌های زیبایی را که به چشم ندیدی و نمی‌توانی با یقین قلبی در موردشان به دیگری بگویی. زندگی‌ات را بچسب...

آن راه پر از رنج است و رنج‌های این راه هم کمتر از آن نیست.

لذت‌های این راه بیشتر اما کوتاه.

لذت‌های آن راه کم اما عمیق. 

انتخاب باید کرد...

و من این روزها لبه تیغ راه می‌روم. 

 

 

پ.ن: «و چون ابراهیم گفت: بار پروردگارا، به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خدا فرمود: باور نداری؟ گفت: آری باور دارم، لیکن خواهم (به مشاهده آن) دلم آرام گیرد».

۱۸:۰۲

اگر هستی که بسم الله، در تاخیر آفات است

می‌فرماید:

«قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ ۚ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»

سوره آل عمران/64

 

یعنی برید به یهودیا و مسیحیا بگید بیاید یه کلمه مشترک بین خودمون پیدا کنیم و با همین مفهوم مشترک بتونیم کنار هم زندگی کنیم. 

شروع دعوت به نقاط مشترک از سمت شما باشه توی جامعه. اشتراک؟ با کی؟؟؟ با یهودیا و مسیحیا!

 

حالا به نظرتون ما که با یهود و نصاری می‌تونیم حرف مشترک پیدا کنیم و کنار هم زندگی کنیم، با هم‌دین‌های خودمون که ظاهر و پوششون متفاوته، نمی‌تونیم؟ به نظرم جهاد بعدی من و شما حرکت به سمت ایجاد این گفتگو و مفاهمه توی جامعه است. بسه هرچی دور شدیم.  

ما نیاز داریم به نقاط مشترک...به درک مشترک...به مفاهیم مشترک...ارزش‌های مشترک، شادی و غم مشترک. 

بازی ایران و ولز و شادی پلیس و مردم در کنار همدیگه یه نمونه‌ش بود.

 

+ پسرای عزیز! شما به خودتون نگیرید یه وقت فردا بلند شید برید برای ایجاد فهم مشترک با خانم‌ها! شما با آقایونشون فهم مشترک پیدا کنید :)  

 

۱۰:۵۷

این آخرین نفس...برای دیدنت...

به عنوان یه پسر انقلابی این رو می‌تونم بگم که شبیخون رسانه‌ای انقدر زیاده...انقدر زیاده...که در مواجه با کنشگری یه پسر دین گریز یا دختر بی حجاب یا فرد مسن برگشته از انقلاب و نظام و تمام آرمان‌های قبلی خودش، احتمالِ نادانسته بودن اون کنش خیلی بیشتر از دانسته و معاندانه بودنشه. 

اگه وسط روز چند میلیون بار توی گوش‌ت نجوا کنن که الان شبه، تو هم به روز بودن روز شک می‌کنی.

 

جبهه باطل امروز به عریان‌ترین شکل خودش در طول تاریخ داره جلوه‌گری می‌کنه و همه ما به نوعی قربانی این ترور فرهنگی هستیم.

یادمون نره که نبرد دیروز و امروز و فردای انقلاب اسلامی با مدرنیته، یکی از مخوف‌ترین و شاید مخوف‌ترین نبرد جبهه حق در طول تاریخ باشه.

 

 

پ.ن: و من اصلا تعجب نکردم وقتی مادرم بعد از چند بار بیرون رفتن با دوستاش، حرفای بی‌بی‌سی رو تکرار کرد، بدون اینکه تا حالا بی‌بی‌سی دیده باشه.

رسماً به آخرالزمان خوش آمدید. 

۱۳:۵۹

روزهایِ تَبـعید

...در این اِشکستگی‌ها صد درستی‌ست ...

سوار پیش آمد و گفت: جلودارها هنوز خبری از شهر نیاورده‌اند. بیم آن دارم که امشب را هم در راه باشیم.
عبدالله پاسخ داد: نه جوانمرد. نه. بد به دلت راه نده. چند فرسخ بیشتر تا دیارمان نمانده. خدا بخواهد قبل از تاریکی کامل هوا خواهیم رسید.
تاجر جوان با لبخندی پر از امید، سوار را بدرقه کرد و سوار که چند سالی از عبدالله بزرگتر بود، مسیر بازگشت به انتهای کاروان را پیش گرفت در حالی که با خود می‌گفت:« این جوانک نه خستگی می‌شناسد نه خطر.»

Designed By Erfan Powered by Bayan